مهتاب عشق

میدونید دوستان هرکی تو اسمون دنبال یه چیزی میگرده یا یه چیزیو دوست داره یکی ستاره ها رو یکی ماهو یکی خورشیدو یکی هم مثل من تو شبای تیره و تارش دنبال گوشه ی چشم مهتابه .  بیخیال شعرو بچسبید...

 

 

مهتاب ِ عشق  

 

وقتی که مهتابْْ خانومی

نردبومِ ستاره رو بَر می‌داره

چادرْسفیدِ نورِشو سر می‌کنه

نازشو بیشتر می‌کنه

پنبهء سرد ابرُ پر پر می‌کنه

از پشتِ شب

از پشتِ دیوارِ سیاه

یواش یواش و تُکِ پا

میاد بالا

خوشه های ِ طلایی ِخورشیدْخانم ِخوشْ ‌اَدا

پیشِ گلْ‌خندایِ ماه

جلو زلفایِ پریشون

- که با ناز و شیطونی از پشت چادرِ سفیدش اونا رو کرده بیرون-

حقیر و بی رنگ می‌شه¤

دل تنها و کوچیکم واسه مهتابِ خودم تنگ می‌شه...

***

یادته اون قدیما؟

با هم می‌شستیم روی ماه قصه‌ها

شونه می‌کردم زلفاتو

قصه می‌گفتم واسه مهتابِ شما :

آی قصه قصه قصه

نون و پنیر و پسته

قاصدکای وحشی

بلبلا دسته دسته

خورشید خانم درسته

مهتاب خانم که مسته

تو چشماتون نشسته

پشت غَمُ شکسته ...

شیطونکای بَداَدا

جِلِز وِلِز

توی آتیش عشق ما

جز می‌زدن، دور و برمون یه حصاری از خدا

یه دیوارِ خشت و گل از یه عشقِ پاکِ با صفا

قرار شدش

هر چی که شد

هر کی اومد

هر کی که رفت

حصار ما خراب نشه

دیوار عشق ما شبیه آدما نقشی به روی آب نشه

اما حالا ...

دل تو کوچولو موند و دل من بزرگ شدش تو حسرتا

شبیهِ آدم بدای قصه‌ها ...

*

آخ از این غصه چِقَد نامرده

آخ از این شب که با قلبِ کوچیکت بد کرده...

*

واسه مهتابِ نگات خورشیدخانوم ِ خنده‌هات

واسه مرواریدِ پاکِ گریه‌هات...

آخ که دلم بدجوری تنگه واسه "ما"...

***

وقتی که مهتاب خانمی

نردبومِ ستاره رو بر می‌داره

چادرْسفیدِ نورشو سر می‌کنه...

دیگه هر کار می کنه خب بکنه...

نمی‌بینم

نمی‌دونم

دیگه قصه‌هایِ زلفِ پیچ و تاب خوردهء عاشق کُشِشو نمی‌خونم

برای دیدنِ ماه قصه‌ها

دیگه از تو غصه‌ها در نمیام

ماه خودم رو من می‌خوام ... 

شاعر: ارش محمدی