خدایا عاشقان را با غم عشق اشنا کن...

گوناگون...از همه جا از همه رنگ

خدایا عاشقان را با غم عشق اشنا کن...

گوناگون...از همه جا از همه رنگ

سلامتی هر چی داروسازه

 سلامتی هرچی داروسازه بزن اون دست قشنگه رو...

  

دارو چیست؟ دارو هر زهرماری است ( شیمیایی ، گیاهی ، حیوانی ) که از هر طریقی ( خوراکی، مالیدن، اماله کردن) وارد بدن شودو اثر درمانی داشته باشد. هر دارو در کنار اثرات درمانی عوارض جانبی هم دارد. وقتی دارو وارد بدن می شود یک سری بلاهایی سر شما می آورد ( فارماکودینامیک) بدن شما هم یک سری بلاها یی سر دارو می آورد و از طریق کبد، کلیه ،پوست  سعی می کند دارو را از بدن حذف کند( فارماکوکینتیک) ما حصل این کشمکش منجر به اثر دارو می شود( فارماکولوژی) و شما یا شفا پیدا می کنید و یا  به سلامتی می میرید..

فارماکولوژی چیست: علمی است مزخرف که به طور دقدیق نشان می دهد که یک ملکول دارو چطوری در بدن اثر می کند ، عوارض جانبی و نحوه مصرف و تداخل های آن کدام است و خیلی لاطائلات دیگه که فضولیش به شما نیامده است

داروساز کیست؟ موجود مفلوکی که 6 سال عمر گرانبهایش را الکی صرف کرده  تا تبدیل به یک  متخصص علوم دارویی  بی مصرف شود.

نسخه پیچ کیست؟ موجودی که هیچ تخصصی جز توانایی خواند ن خط خرچنگ غورباقه ی دکترها ندارد. این موجود در اثر ایستادن در داروخانه بعد از مدتی  دچار بحران هویت شده احساس داروساز بودن می کند

فرق داروساز با نسخه پیچ چیست؟حقوق یک داروساز 8 برابر یک نسخه پیچ است. او سواد و صلاحیت پاسخ به سوالهای تخصصی شما را دارد.در ضمن هرکسی که در داروخانه وایساده داروساز نیست. اگر سوال داشتید سراغ مسوول فنی را بگیرید. هر الاغی که پشت دخل وایساده یا زمین را تی می کشد صرف اینکه در داروخانه است، داروساز نیست

فرق داروساز با کلم قمری چیست؟ داروساز معمولا ته داروخانه  پشت میز نشسته و جدول حل می کند، در حالیکه کلم قمری هرگز این کار را نمی کند

چگونه می توانید یک داروساز خوب را بشناسید؟ چرخ داروخانه از فروش دارو می چرخد. پس اگر داروسازی حاضر نشد داروی خاصی را به شما بفروشد مسلما مصلحت شما را در نظر گرفته است. بطورکلی داروساز خوب کسی است که شما دوست دارید با چاقو گردنش را ببرید..

چگونه می توانید یک داروساز را عصبانی کنید؟ از او سوال تخصصی بپرسید و بعد لبهایتان را غنچه کنید و بگویید: ولی دکتر من میگه آمپول بهتر از قرض اثر می کند! قبل از اینکه از این افاضات کنید بدانید که یک پزشک عمومی فقط 2 واحد فارماکولوژی خوانده در حالیکه داروساز بیچاره 7 واحد تئوری و 2 واحد عملی و 4 واحد کاراموزی پاس کرده.

چه چیزهایی را از داروساز می توانید بخواهید؟ نحوه مصرف، دستور مصرف ، داروهایی که بطور همزمان نباید مصرف کنید، عوارض جانبی احتمالی ، طریقه نگهداری دارو ، جایگزین های دارویی

چه چیزهایی را از یک داروساز نمی توانید بخواهید؟ تجویز داروی بدون نسخه، معاینه ،گرفتن فشار خون،  نگاه کردن به الت تناسلی شما، بوس

خواب ریاضی!!!

سلام دوستان روم سیا به خدا خیلی وقته اپ نشدم الانم همچین حال و حول حسابی نداشتم این مطلبو از تو وبلاگ بروبچ پاکار کف رفتم. 

 

                                         خواب ریاضی!!!

باز هم خواب ریاضی دیده ام                                   خواب خطهای موازی دیده ام  

خواب دیدم می خوانم ایگرگ زگوند                       خنجر دیفرانسیل هم گشته کند 

از سر هر جای گشتی میپرم                                دامن هر اتحادی می درم

دست و پای بازه ها را بسته ام                              از کمند منحنی ها رسته ام  

 شیب هر خط را به تندی می دوم                       گوش هر ایگرگ و شئ را می جوم 

گاه در زندان قدر مطلقم                                    گاه اسیر زلف حد و مشتقم

گاه خط ها را موازی می کنم                             با توانها نقطه ها بازی می کنم

 لشگری تمرین دارم بی شمار                            تیمی از فرمول دارم در کنار        

ناگهان دیدم توابع مرده اند                                 پاره خط نقطه ها پژمرده اند  

 کاروان جذر ها کوچیده است                              استخان کسرها پوسیده است

از لگ و بسط و نپر آثار نیست                               ردپایی از خط و بردار نیست  

 هیچکس را زین مصیبت غم نبود                          صفر صفرم هم دگر مبهم نبود 

 آری آری خواب افسون می کند                        عقده را از سینه بیرون می کند   

مردم از این ایکس و ایگرگ داد داد                     روز های بی ریاضی یاد باد

شعر تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

شعر تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب از فریدون مشیری


ابرم که می آیم ز دریا

روانم در به در صحرا به صحرا
نشان کشتزار تشنه ای کو
که بارانم که بارانم سراپا

پرستوی فراری از بهارم
یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمن ها بر اید
به دیدارم بیا چشم انتظارم

کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

به شب فانوس بام تار من بود
گل آبی به گندمزار من بود
اگر با دیگران تابیده امروز
همه دانند روزی یار من بود

نسیم خسته خاطر شکوه آمیز
گلی را می شکوفاند دل آویز
گل سردی گل دوری گل غم
گل صد برگ و ناپیدای پاییز

من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم

سحرگاهی ربودندش به نیرنگ
کمند اندازها از دره تنگ
گوزن کوه ها دردره بی جفت
گدازان سینه می ساید به هر سنگ

سمندم ای سمند آتشین بال
طلایی نعل من ابریشمین یال
چنان رفتی بر این دشت غم آلود
که جز گردت نمی بینم به دنبال

تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در برم بی تابه امشب

غروبه راه دور وقت تنگه
زمین و آسمان خونابه رنگه
بیابان مست زنگ کاروانهاست
عزیزانم چه هنگام درنگه

ز داغ لاله ها خونه دل من
گلستون شهیدونه دل من
نداره ره به آبادی رفیقون
بیابون در بیابونه دل من

از این کشور به آن کشور چه دوره
چه دوره خانه دلبر چه دوره
به دیدار عزیزان فرصتت باد
که وقت دیدن دیگر چه دوره

متابان گیسوان درهمت را
بشوی ای رود دلواپس غمت را
تن از خورشید پر کن ورنه این شب
بیالاید همه پیچ و خمت را

گلی جا در کنار جو گرفته
گلی ماوا سر گیسو گرفته
بهار است و مرا زینت دشت گلپوش
گلی باید که با من خو گرفته

سحر می اید و در دل غمینم
غمین تز آدم روی زمینم
اگر گهواره شب وا کند روز
کجا خسبم که در خوابت ببینم

نه ره پیدا نه چشم رهگشایی
نه سوسوی چراغ آشنایی
گریزی بایدم از دام این شب
نه پای ای دل نه اسب بادپایی

چرا با باغ این بیداد رفته ست ؟
بهاری نغمه ها از یاد رفته ست ؟
چرا ای بلبلان مانده خاموش
امید گل شدن بر باد رفته ست ؟

به خاکستر چه آتش ها که خفته است
چه ها دراین لبان نا شکفته است
منم آن ساحل خاموش سنگین
که توفان در گریبانش نهفته است

نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
به زیر آسمان در سایه تو
جهان دردیدگانم بود و گم شد

غم دریا دلان رابا که گویم ؟
کجا غمخوار دریا دل بجویم ؟
دلم دریای خون شد در غم دوست
چگونه دل از این دریا بشویم؟

سبد پر کرده از گل دامن دشت
خوشا صبح بهار و دشت و گلگشت
نسیم عطر گیاه کال در کام
به شهر آمد پیامی داد و بگذشت

نسیمم رهروی بی بازگشتم
غبار آلودگی این سرگذشتم
سراپا یاد رنگ و بوی گلها
دریغا گو غریب کوه و دشتم

تو پاییز پریشم کردی ای گل
پریشان ز پیشم کردی ای گل
به شهر عاشقان تنها شدم من
غریب شهر خویشم کردی ای گل

خوشا پر شور پرواز بهاری
میان گله ابر فراری
به کوهستان طنین قهقهی نیست
دریغا کبک های کوهساری

بهارم می شکوفد در نگاهت
پر از گل گشته جان من به راهت
به بام آرزویم لانه دارند
پرستوهای چشمان سیاهت

شبی ای شعله راهی در تنم کن
زبان سرخ در پیراهنم کن
سراپا گر بزن خاکسترم ساز
در این تاریکی اما روشنم کن

منم چنگی غنوده در غم خویش
به لب خاموش و غوغا در دل ریش
غبار آلود یاد بزم و ساقی
گسسته رشته اما نغمه اندیش

شقایق ها کنار سنگ مردند
بلورین آب ها در ره فسردند
شباهنگام خیل کاکلی ها
از این کوه و کمرها لانه بردند

بهار آمد بهار سبزه بر تن
بهار گل به سر گلبن به دامن
مرا که شبنم اشکی نمانده است
چه سازم گر بیاید خانه من ؟

غباری خیمه بر عالم گرفته
زمین و آسمان ماتم گرفته
چه فصل است این که یخبندان دل هاست
چه شهر است این که خاک غم گرفته ؟

به سان چشمه ساری پاک ماندم
نهان در سنگ و در خاشاک ماندم
هوای آسمان ها در دلم بود
دریغا همنشین خاک ماندم

سحرگاهان که این دشت طلاپوش
سراسر می شود آواز و آغوش
به دامان چمن ای غنچه بنشین
بهارم باش با لبهای خاموش

تو بی من تنگ دل من بی تو دل تنگ
جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ
فلک دوری به یاران می پسندد
به خورشیدش بماند داغ این ننگ

پرستوهای شادی پر گرفتند
دل از آبادی ما بر گرفتند
به راه شهرهای آفتابی
زمین سرد پشت سر گرفتند

به گردم گل بهارم چشم مستت
ببینم دور گردن هر دو دستت
من آن مرغم که از بامت پریدم
ندانستم که هستم پای بستت

الا کوهی دلت بی درد بادا
تنورت گرم و آبت سرد بادا
اسیر دست نامردان نمانی
سمندت تیز و یارت مرد بادا

دو تا آهو از این صحرا گذشتند
چه بی آوا چه بی پروا گذشتند
از این صحرای بی حاصل دو آهو
کنار هم ولی تنها گذشتند

مهتاب عشق

میدونید دوستان هرکی تو اسمون دنبال یه چیزی میگرده یا یه چیزیو دوست داره یکی ستاره ها رو یکی ماهو یکی خورشیدو یکی هم مثل من تو شبای تیره و تارش دنبال گوشه ی چشم مهتابه .  بیخیال شعرو بچسبید...

 

 

مهتاب ِ عشق  

 

وقتی که مهتابْْ خانومی

نردبومِ ستاره رو بَر می‌داره

چادرْسفیدِ نورِشو سر می‌کنه

نازشو بیشتر می‌کنه

پنبهء سرد ابرُ پر پر می‌کنه

از پشتِ شب

از پشتِ دیوارِ سیاه

یواش یواش و تُکِ پا

میاد بالا

خوشه های ِ طلایی ِخورشیدْخانم ِخوشْ ‌اَدا

پیشِ گلْ‌خندایِ ماه

جلو زلفایِ پریشون

- که با ناز و شیطونی از پشت چادرِ سفیدش اونا رو کرده بیرون-

حقیر و بی رنگ می‌شه¤

دل تنها و کوچیکم واسه مهتابِ خودم تنگ می‌شه...

***

یادته اون قدیما؟

با هم می‌شستیم روی ماه قصه‌ها

شونه می‌کردم زلفاتو

قصه می‌گفتم واسه مهتابِ شما :

آی قصه قصه قصه

نون و پنیر و پسته

قاصدکای وحشی

بلبلا دسته دسته

خورشید خانم درسته

مهتاب خانم که مسته

تو چشماتون نشسته

پشت غَمُ شکسته ...

شیطونکای بَداَدا

جِلِز وِلِز

توی آتیش عشق ما

جز می‌زدن، دور و برمون یه حصاری از خدا

یه دیوارِ خشت و گل از یه عشقِ پاکِ با صفا

قرار شدش

هر چی که شد

هر کی اومد

هر کی که رفت

حصار ما خراب نشه

دیوار عشق ما شبیه آدما نقشی به روی آب نشه

اما حالا ...

دل تو کوچولو موند و دل من بزرگ شدش تو حسرتا

شبیهِ آدم بدای قصه‌ها ...

*

آخ از این غصه چِقَد نامرده

آخ از این شب که با قلبِ کوچیکت بد کرده...

*

واسه مهتابِ نگات خورشیدخانوم ِ خنده‌هات

واسه مرواریدِ پاکِ گریه‌هات...

آخ که دلم بدجوری تنگه واسه "ما"...

***

وقتی که مهتاب خانمی

نردبومِ ستاره رو بر می‌داره

چادرْسفیدِ نورشو سر می‌کنه...

دیگه هر کار می کنه خب بکنه...

نمی‌بینم

نمی‌دونم

دیگه قصه‌هایِ زلفِ پیچ و تاب خوردهء عاشق کُشِشو نمی‌خونم

برای دیدنِ ماه قصه‌ها

دیگه از تو غصه‌ها در نمیام

ماه خودم رو من می‌خوام ... 

شاعر: ارش محمدی