سلام دوستان فرارسیدن ایام محرم را به همه ی شما تسلیت می گم به همین مناسبت مجموعه ی کوچکی از اشعار مرحوم اغاسیرا براتون گذاشتم تا با حال و هوای این ماه بیشتر مانوس بشید...
اگر هم مطلب خاصی را می خواید توی چت باکس پایین صفحه بگید تا سریعا بذارم
با تشکر از همکاری شما
زهره منظومه زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین
دست صبا زلف تورا شانه کرد
بر سر نی خنده مستانه کرد
کیست لب خشک ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
تازغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیرها
آه از آن لحظه که سجاد شد
هم نفس ناله زنجیرها
قم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این وادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه بجز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بیرنگ نیست
آینه رهگزر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
کوفه دم از مهر و وفا میزدند
شام تورا سنگ جفا میزدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واعقه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ وتبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
آتش پردیس نبرد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان توام یا حسین
جان علی سلسله بندم نکن
گردم از خاک بلندم نکن
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا میدهد
بوی حضور شهدا میدهد
ساقی لب تشنه لبی باز کن
سفره نان و رطبی باز کن
شمعه از درد دلت باز گو
نکته ای از نقطه آغاز گو
قوم به حج رفته چو باز آمدند
بر سر نعشت به نماز آمدند
قوم به حج رفته تورا کشته اند
پنجه به خوناب تو آوشته اند
سامریان شعبده بازی کنند
نفی رسولان حجازی کنند
مشعر حق عظم منا کرده ای
کعبه شش گوشه بنا کرده ای
تیر تنت را به مصاف آمد است
تیر سرت را به طواف آمد است
کیست شفا بخش دل ریش ما
مرحم زخم و غم و تشویش ما
کیست بجز یاد دل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
بر سر نی زلف رها کرده ای
با جگر شیعه چه ها کرده ای
باز که هنگامه بر انگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی
کو کفنی تا که بپوشم تنت
تا گیرم دامنه دامنت
حج تو هر چند که تخیر داشت
لاکن هفتاد و دو تکبیر داشت
آری هفتاد و دو لبیک گو
عظم وضو کرده به خون گلو
اینان هفتاد دو قربانییند
که از اسر باده تو فانییند
هم نفسان حج حسینی کنید
پیروی از راه خمینی کنید
حج حسینی سفری سرخ بود
احرامش بال وپری سرخ بود
حج حسینی سفر کربلاست
نیت آن قربت رنج و بلاست
*************************************************************
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست
زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت
اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است
همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است
همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است
همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد
همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست
کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن
***************************************************************************************
ادامه ی اشعار را در ادامه مطلب ببینید
بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده اند
خار و خس خود را به دامان چمن پیچیده اند
خواستم دروازه باغ ِ فدک را وا کند
دیدم اما باغبان را با رَسَن پیچیده اند
عندلیبان ناله در کنج قفس سر می دهند
باغ را درزوزه زاغ و زغن پیچیده اند
غنچه مردانگی نشکفته می ماند، مگر
کسوت تهمینه را بر تهمتن پیچیده اند
آسمان آبی شد از اظهار رحمت، از چه رو
طوطیان، پرواز خود را در سخن پیچیده اند
شهریارا چارده منزل عقوبت دیده ام
چشم ما را بر در بیت الحزن پیچیده اند
شیشه جان مرا الماسها درهم شکست
نعره مستانه ام را در کفن پیچیده اند
تیر، تابوت مرا فردا مشبک می کند
نسخه مرگ مرا همچون حسن پیچیده اند
«زهر» میدانی که با پرورده زهرا چه کرد؟
لاله را در برگ سبز نسترن پیچیده اند
آهِ نِی دانی چرا در نینوا گل می کند؟
بوریا بر نعش هفتاد و دوتن پیچیده اند
===========================================
با همهی لحن خوشآوائیم
در بهدر کوچهی تنهاییام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمهی تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایهی ما میشدی
مایهی آسایهی ما میشدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یکشبه حلّال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامهی جان من است
نامهی تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما…
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکّه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطهی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشهی مشعر، کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا مباد که بر بندهات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو کنی به رهت، درد و رنج نشناسیم
ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم
==================================
بسم الله الرحمن الرحیم
چیست درویشی به جز فانی شدن در دل گرداب طوفانی شدنموج ورزیدن به بحر کائنات تشنه ماندن بر لب آب فراتگر تو درویشی دمی اندیشه کن سیره ی آل علی را پیشه کنشاهد اقبال در آغوش کیست کیسه ی نان و رطب بر دوش کیستکیست آن کس کز علی یادی کند بر یتیمان من امدادی کنددست گیرد کودکان درد را گرم سازد خانه های سرد راای جوانمردان جوانمردی چه شد شیوه ی رندی و شبگردی چه شدشیعگی تنها نماز و روزه نیست آب تنها در میان کوزه نیستکوزه را پر کن زآب معرفت تادراو جوشد شراب معرفتباده ی مما رزقناهم بنوش ینفقون بنوش و در انفاق کوشهم بنوش و هم بنوشان زین سبو لنتنالل بر حتی تنفقواجستجویی کن سبوی باده را شستشویی کن به می سجاده راای مسلمان زاده بعد از هر اذان رکعتی تنها ان الفحشا بخوانگر نمازت ناهی از منکر شود از اذانت گوش شیطان کر شودهر سحر دست نیایش باز کن بی خود از خود تا خدا پرواز کنبال مرد حق بود دست دعا لیس للانسان الی ما سعیحرف حق را از محقق گوش کن از لب قرآن ناطق گوش کنگوش کن آواز راز شاه را صوت اوصی کم بتقوالله رابعد از آن بشنو ونجمع امرکم تا شوی آگاه بر اسرار خمخم تو را سرشار مستی می کند بی نیاز از هرچه هستی می کندهر چه هستی جان مولا مرد باش گر قلندر نیستی شبگرد باشسیر کن در کوچه های بی کسی دور کن از بی کسان دلواپسیای خروس بی محل آواز کن چشم خود بر بند و بالی باز کنشد زمین لبریز مسکین و یتیم ما گرفتار کدامین هیاتیمبا یتیمان چاره لا تقهر بود پاسخ سائل فلا تنهر بوددست بردار از تکبر وزخطا شیعه یعنی جود و انفاق و عطاای که هر دم دم زحیدر می زنید بر یتیمان علی سر می زنیدبر یتیمان علی پرداختن بهتر از هفتاد مسجد ساختنیا علی امروز تنها مانده ایم در هجوم اهرمن ها مانده ایمیا علی شام غریبان را ببین مردم سر در گریبان را ببینگردش گردونه را بر هم بزن زخم های کهنه را مرهم بزنمشک ها در راه سنگین می روند اشک ها از دیده رنگین میروندمشکهای خسته را بر دوش گیر اشک ها را گرم در آغوش گیر
=========================================
آن شب که بتان نماز خواندند
ما را به حریم راز خواندند
در کف کف و بر لبانشان کف
از دلبر دلنواز خواندند
دستی به در نیاز بردیم
با غمزه خود به ناز خواندند
مطرب به ره عراق میزد
در گوشه ای از حجاز خواندند
ما شیعه ی آل مصطفی ایم
آئینه ی کربلا نمائیم
ای تشنه شهید سر بریده
دل از سر و پسر بریده
در ظهر عطش مگر چه دیدی
کس جان و جهان نظر بریدی
ای آب حیات دین احمد
ای کشتی امت محمد
تو نوح تمام ما سوائی
تاج سر عرش کبریائی
حب تو اقامه نماز است
ذکر تو همواره دلنواز است
ای ناز تو بهترین سرآغاز
چشمی به نیاز ما بیانداز
یک چشمه نگر نماز ما را
پر کن قدح نیاز ما را
چشم تو شراب خانه ی ماست
این مستی و می بهانه ی ماست
از روز ازل نیازمندیم
بر جام لب تو آزمندیم
ای لعل تو گوهر تبسم
بگشای لب از سر تبسم
ای راهنمای رهنوردان
ما را خس و خار نگردان
سوگند تو را به لن ترانی
این قافله را ز خود نرانی
تیریم که بسته بر کمانیم
لطفی که ز چله نمانیم
لنگیم که افتاده در کف تور
وز لحظه دیدن تو محسور
گفتیم که شعله شجر کو؟
گفتی که گدازه جگر کو؟
==============================================